تـو طـوبـای علی بودی، چـرا بشکست پهلویت تـو روح مصطفی بـودی، چرا پشـت در افتادی خدیجـه کو که گیرد در بغل چون جان شیرینت اگر چه در پس در، حبس شد در سینه فـریادت تو با دست شکسته لب گشودی تـا کنی نفرین مصیبت های تـو از آسمـان ها بـود سنگین تر چـرا در هم شکستی ای محمد در قـد و قامت
|
|
تو مرآت خـدا بــودی، چـرا شـد نیلگون رویت تو دست مـرتضی بودی، چـرا بشکست بازویت محمـد کو که در بـر گیـرد و چون گل کند بویت صـدای یـا علـی سـر می کشید از تار هر مویت امیـرالمـومنین با دسـت بستـه شـد دعاگویت که در سن جوانی این چنین خـم گشت زانویت چه بـا مهـر رخت شد ای قمر شـرمنده از رویت |
چه شد با تو چه پیش آمد که با آن صبر بسیارت |
طلب کـردی همـاره مـرگ خــود از حی دادارت |
صدف نبوت 1 - غلامرضا سازگار