امشب از جـان بهتـری را در بغـل دارد حسین |
|
شیـرخـوار اکبــری را در بغـل دارد حسین |
هم چـو گـردون اختـری با جلوه های سرمدی |
|
هم چـو دریا گوهری را دربغل دارد حسین |
غـرقـه در امــواج شـادی گشته آن دریـای نور |
|
زمـزمی یــا کـوثری را در بغل دارد حسین |
جـان هـر جـانـانـه را بگـرفتـه در دامـن رباب |
|
دلبــر هــر دلبــری را در بغل دارد حسین |
یاد مـادر می کنـد زینـب چــو امشـب بنگـرد |
|
خود حسین اصغری را دربغل دارد حسین |
خـود خـدای عشقبـازان، این سفیـر کـوچکش |
|
ای عجـب پیغمبری را در بغل دارد حسین |
پیـر کنعـان گـو ننــازد بــر جمـال یــوسفش |
|
یــوسف زیبـاتری را در بغــل دارد حسین |
گـر کـه از گهــواره شــد آغــاز اعجـاز مسیـح |
|
نک مسیـح دیگری را در بغل دارد حسین |
هم رسالت، هم امامت از فروغش منجلی است
|
|
احمـدی یـا حیدری را در بغل دارد حسین |
در رگ و شـــریـان او جــاری بـود خـون خدا |
|
از فضـایل مظهـری را در بغل دارد حسین |
عـــروةالــوثقـای عــالم تــاری از قنداقه اش |
|
از شفـاعت محشری را دربغل دارد حسین |
تــا شــود گـل هـای سـرخ کـربلا را عندلیب |
|
مـرغ قدسی پیکری را در بغل دارد حسین |
این پسـر مُهــر شهـادتنـامـه انصــار اوسـت |
|
خـاتم معجـزگـری را در بغـل دارد حسین |
شـاهد فـــردای عــاشـورا بـــود در دامنش |
|
یـا شفیع محشـری را در بغل دارد حسین |
عـرصه گـاه حق و بـاطل چون شود دشت بلا |
|
بهــر آنجـا داوری را در بغـل دارد حسین |
موج خونش چون کند تضمین فتحی جاودان |
|
طفل نه، سرلشکری را در بغل دارد حسین |
بــا زبـان بی زبــانی راز گــوی خلقـت است |
|
یـــاور نــوآوری را در بغــل دارد حسین |
تشنه کامی جوشن و خون گلو شمشیر اوست
|
|
بـوالعجائب یـاوری را در بغل دارد حسین |
آل عصمت هـر یکـی خـود کــارسـاز عـالمند |
|
کــارسـاز دیگـری را در بغـل دارد حسین |