بـانگِ وا اماما آیـد از خـراسان فاطمه ز جنّت می رسد هراسان تا حال پسر بیند خون های جگر بیند مظلوم اماما
نور حق برآمد از مجلس باطل مظلـوم شد آزاد از پنجه قاتل شعله در فضا افکند بر سرش عبا افکند مظلوم اماما
جز آنکه رضا را خونین جگری بود بر دلش ز مأمون از غم شرری بود انگور، به زهر آلود جان و تن او فرسود مظلوم اماما
مأمون به مراد خود رسید آخر او جنـایتی سخـت آفـرید آخر مظهر خدا را کشت حضرت رضا را کشت مظلوم اماما
چون که بر دلش زهر کرد اثر بر آشفت از محفل مـأمـون بـرخاستـه و گفت: از ما که گذشت اما این تو، این جواد ما مظلوم اماما
از خـانـه مــأمـون تـا خـانـه ز غـم کـاست هی فتاد و بنشست، هی نشست و برخاست بی تاب و توان می رفت با آتش جان می رفت مظلوم اماما
در خانه، اباصلت گر منتظرش بود او در انـتـظـار روی پسـرش بـود که آن نخل مرادم کو؟ ای خدا جوادم کو؟ مظلوم اماما
با آنکه رضا را کشته بود طاغوت پـا و سـر بـرهنه دنبـاله تـابوت می رفت و صدا می کرد هی رضا رضا می کرد مظلوم اماما |
یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد