کیستـی تـو؟ صـدف گوهر مکنون خدایی |
دختــر احمـدی و مــادر مصبـاح هدایی |
نه همیـن امّ ابیهـــایی و نــامـوس الهی |
همسـر حیــدری و مــادر کــل شهـدایی |
بشری و همـه جا کـار خدایی ز تـو دیدم |
چه بگویم؟ کمکم کن که نگویم تـو خدایی |
به سخن ریخته از درج دهان گوهر وحیت |
بـه نگـه زنـگ ز آیینــۀ دل هـــا بزدایی |
در تماشـای رخـت حُسن خدا دید محمد |
دست تو دست خدا بود که بوسید محمد |
لالـۀ گلبـن وحی استـی و دل، بــاغ و بهارت |
گشته در ارض و سما، هـر ملـکی مرغ هَزارت |
شـده گـم در حرم گمشــده ات شهــر مدینه |
نه مدینـه، کـه همـه عالم هستی ست مزارت |
عرش و فرشند و سمـاوات همه سفره احسان |
خلق مهمان سر این سفره، به هر لیل و نهارت |
گل لبخنـد کنـد هـدیه ز هر شعلـه به اهلش |
گر بـــه دوزخ فتد ای مادر سـادات! گـذارت |
بـاغ خلد آبــرو از خـاک سـر کوی تو دارد |
نه تو را بوی جنان است، جنان بوی تو دارد |
خانـه کـوچــک خشت و گل تــو کعبه آدم |
حـجـره ات قبـلــه ارواح رســولان مـکــرّم |
چادر خاکی تـــو خــوب تــر از پــرده کعبه |
دامـن عصمت تــو پاک تر از پاکـی مــریـم |
اولین شخص همه عالم خلقـت به حضـورت |
خیزد از جای و به تعظیم کند قامت خود خم |
به ملائک، بـه نبیّین، بـه رسولان، بـه محمد |
به همه دوستی ات واجب، حتی به علی هم |
تویی آن روح که در بین دو پهلوی رسولی |
تو بتولی، تو بتولی، تــو بتولی، تـو بتولی |
در نـمــازت چــو ز لــب نــالـــه العـفــو بـر آید |
این عجـب نیـست کـه محـراب بـه فــریـاد درآید |
گـهـی از ذوق شـود زنــده گـــه از شــوق بمیــرد |
بــه تمــاشــای نمـــاز تـو چــو مــرغ سحـر آید |
مــادر دهـــر نــزایـد چــو تــو ای دختــر احمـد |
مگــــر آن روز کــــه میـــلاد رســـولـی دگـر آید |
که شنیده است و که دیده است که یک دخت پیمبر |
کفــو حیـــدر شــود و مــــــادر پیغـامبــر آیـد |
آری آری سخــن امّ ابیــهـــاست گــواهــم |
همچو آیینه به این طرفه حدیث است، نگاهم |
حُسن پـوشیده ات از چشـم خـــدا دل برباید |
پلک چشمـت بـه محمـد در رحمـت بگشـاید |
گــریه ات غـرق کند در یَم رحمت دو جهـان را |
خنـده ات زنــگ مـلال از دل حیــدر بــزداید |
بـه خـداونـد تعـالی، بــه محمـد، که علـی را |
«بخت باز آید از آن در که یکی چون تو در آید» |
گو شـود وصـف تـو بر حضـرت جبریل محـوّل |
چه بگوید؟ چـه بخواند؟ چه بیارد؟ چه سراید؟ |
گر چه یـک عمر فشاندم گهر مدح به پایت |
چه بگویم که پدر گفت: "پـدر باد فدایت!" |
نـور از روز ازل خـلق شــد از جلـــوه رویـت |
حور پیوستـه بـرد سجده به خـاک سر کویت |
همه اعضات بود آیه، تو خـود مصحف نوری |
غرق در بوسه احمد شده دست و سر و رویت |
پـدرت احمـد و شـویت علی و مـام خدیجه |
همــه عـالم به فـدای تو و اُم و اَب و شویت |
عجبـی نیست خـداونـد بـه فـردای قیـامت |
کـه ببخشد همه را بـر سـر یـک تـار ز مویت |
ملک و جنّ و بشر وصف تو گفتن نتواند |
هیـچ کس غیر خدا قـدر شب قدر نداند |
ای رخـت کــوکـب تــابنـده اقبـال محمد |
رکــن تــوحیدی و بـال علی و بـال محمد |
خانـه ات غــار حــرا بعثتت اسلام دوبـاره |
خطبه ات نیــــز غــدیـر دگــر آل محمـد |
چارده قرن زمان می گذرد، تـا صـف محشر |
بـا تجـلّای تـو هـر سـال بـود، سال محمد |
از تـو جـاری است به دریای زمان نور نبوت |
در تــو پیـداست همه عزت و اجلال محمد |
تو خداونـد کلامی ز خـداوند، سـلامت |
که خروشیدی و گردید علی محو کلامت |
بی قیــام تـــو قیــامـت نشـود روز قیـامت |
افتـد آن روز بـه خـاکت ملـک عفـو و کرامت |
تـو بـه فـرمـان خـدا می کنـی آن روز خدایی |
تــو همـانند امـــامـت، کنـی آن روز امامت |
ملــک العـرش کنـد دیدۀ خود فرش قدم ها |
جبــرئیلت پـی تعظیـم بــر افـراشته قـامت |
طـاعت خلق نبـاشـد اگــر از پــرتـو مهــرت |
ثمرش نیست به جز آتش و خسران و ندامت |
بـا ولای تـو قیامت اگر آغاز نگردد |
تا خدایی خدا باب جنان باز نگردد |
نـه فقـط خلق جهان، خـالق اکبـر به تو نازد |
نـه رسـولان خـدا، شخـص پیمبـر به تو نازد |
روز محشر که به سوی تو بـود چشـم نبیّین |
بیشتـر از همگـان احمـد و حیـدر به تو نازد |
همسـر شیـر خـدا! شیـر تـویی شیر خـدا را |
کــوثـر ختــم رســل! سـوره کوثر به تو نازد |
مـریم مــادری و مــام دو عیسـا و دو مریم |
آری آری؛ پسـر و مــادر و دختر بـه تـو نازد |
جلوه حُسن ازل کیست؟ به ذات ازلی! تو
|
رکن ارکان خدا کیست؟ علی، رکن علی تو
|
ای عیـان از حـرم مخفـی تـو، اشـک غـم تو |
جـگـر سـوختــه شیعـــه، چــراغ حـرم تو |
قلب تو خون شد و جوشید ز چشم حَسنِینت |
تــا چهـل سـال علـی آب شـد از عمـر کم تو |
چـاه غم هـای علی، سینه مجـروح تو، مـادر! |
ســرو بشکستـه بــاغ نبــوی قـــدّ خـم تو |
خصـم بر مصحـف زیبـای رخت کرد جسارت |
عـوض آنکـه زنـد بـوسـه به خاک قـدم تــو |
آنچه با روی تو شد با گل رخسار نبی شد |
نه به رخسـار که بـا چشم گهربار نبی شد |
ز حرامی صفتــان خـون جگر گشـت حلالت |
درِ آتــش زده و آتـشِ در، سوخت بـه حالت |
حـامـی شیـر خـدا گشتـی و از جـانـب امت |
زخـم گــل میـــخِ درِ سوختـه گـردید مدالت |
دست بشکسته ات از دامن حیدر که جـدا شد |
بـود چشمـی سوی سلمان و نگاهی بـه بلالت |
ای پـرستـوی علـی اذن بــده کــز تـو بپرسم |
با چه جرمی به قفس ریخت، تمام پر و بالت؟ |
نخل امّیـد علـی از تو بر و برگ ندیدم |
دیده ام پیر، ولی پیر جوان مرگ ندیدم |
شیعه تـا چنـد غـریبـانه به رخ اشک ببارد؟ |
شیعه دور حــرمـت جــرأت فـریـاد ندارد |
شیعه شمـع حـرمت گشتـه، مزار تو ندیده |
شیعه ســوز جگـر از شمع شب تـار تو دارد |
شیعه آنقـدر غـریب است کـه حتـی نتواند |
صــورت خـویش به دیـوار بقیعـت بگذارد |
شیعه را دسـت ولای تـو نگـه داشتـه ورنه |
چـون قدم بر سر خاک تو نهد جان بسپارد |
ای سرشک غمت از روز ازل در گل "میثم" |
حرم گم شده تو است همیشه دل "میثم" |
صدف نبوت 2- غلامرضا سازگار