دردا کـه پیــر گشتـم، در مــوسـم جـــوانــی گـردون بـه خـون نشینـد، چشـم کسـی نبیـند وقتی که باغ می سوخت، بلبل به گریه می گفت: مــا داغـدیــده بــودیـم، امـت بــه جـای لاله جـای غـلاف شمشیــر، بـر روی بــازویم مـانـد بـابـا ببیـن پـس از تـو، بـا دختـرت چـه کردند رسـم وفـا چنیـن بـود؟ اجـر رسـالت ایـن بود؟ بـــرخیـز یـــا محمــد اعــــلام کن بــه امت شـب تــا سحــر نخفتـم، امـــروز اگــر نگفتم
|
|
ایـن موسـم جــوانـی، ایـن قـامت کمــانی! ابــر سیـــاه سیـلـی، بــر حُســن آسمــانی آتـش زدن نـدارد، بــاغی کـه شــد خـــزانی هیـزم بــه خـــانـۀ مـــــا، آورد ارمغــانـی بـر مـن مـدال دادند، در عیـن جـان فشـانی خـــوب از امـــانـت تـــو، کـردند قـدردانی تنـهـــــا امـــانتـت را کشتـنــد در جـوانی سیلی زدن بـه یـک زن، این نیست قهـرمانی در روز حشــر گــویـم بـا مـن چـه کـرد ثانی |
ســوز درون "میثــم" هرگـز مبــاد خاموش |
زیــرا کـه داغ زهـرا داغـی است جـاودانی |
صدف نبوت 2- غلامرضا سازگار