ای همه شب بـه گوش تو، گریه بی صدای من اشک تو ریــزد از بصـر، بغض تو مـانده در گلو هـر نفسـی کـه می کشـم، آه تـو خیـزد از دلم عقده بـه سینـه دارم و منـع ز گـریـه می شوم کـوه فـراق و قـدّ خـم، مـوی سفیـد و عمر کم گــریـه دگــر نمـی کنـد بـاز ز کـار مـن گــره ای به فدات هست من گو شکند دو دست من مـن به کفم گـرفته جـان می دوم از قفـای تو
|
|
مانده به سینه با نفـس، ذکـر خدا خدای من کشتـه مرا سکوت تـو، گریـه کن از بـرای من گشتـه علـی علـی علـی زمــزمـه دعـای من حبس شده است در گلـو گریه های های من عمر بـرو که بعـد از این مـرگ بـود دوای من غیــر اجل دگر کسی نیست گـره گشـای من یک سر مـوی تـو اگـر کم شود از تو وای من زینـب چـارسـالـه ات می دود از قـفـای من |
من به تو اشک داده ام من به تو سوز داده ام
|
"میثم" از آن فشانده ای خون جگر به پای من |
صدف نبوت 2- غلامرضا سازگار