هنـوز می رسـد از پشت در صدات به گوشم مـن آن امــام غـریبم کـه در میــانـۀ حجره وصیـتت شـده بـاعث کـه در کنــار مـزارت سزد به یاد کبودی دست و صورت و چشمت اگــر کبــودی روی تـو را بـه چشـم ندیـدم به دیـده رفته فــرو خار و استخوان به گلویم اگــر کـه طـول کشد بـا نبــودن تـو حیاتم گرفته ام به غمت انـس و مـونسم شده گریه ز کوچـه ای کـه تــو را زد عـدو عبـور نکردم
|
|
هنـوز چـوبـۀ تابـوت توست بـر سر دوشم نگـاه کـردم و گـردید آب، شمـع خموشــم ز گریه بستـه گلویم بـه سینه مـاند خروشم تمــام عمـر فقـــط جـامـۀ سیـاه بپوشـم صـدای ضـربت دست عدو رسید بـه گوشم امیـد دل تـو دعا کن مگر بـه صبـر بکوشم چگـونـه خـون جگر در تمــام عمـر بنوشم بـه شـادی همـه عـالم غــم تـو را نفروشم وگـرنه می رود از سـر به یاد روی تو هوشم |
به سوز خویش بسوزان هماره "میثم" خود را |
که اشـک گردم و مانند خون ز دیده بجوشم |
صدف نبوت 2- غلامرضا سازگار