کیستم من بانوی اسلام، امالمؤمنینم مـادر کـوثـر، امیـد رحمـۀ للعالمینم آسمان معرفت، بر روی دامان زمینم بانوی باغ جنان، محبوبۀ جانآفرینم مثل زهرا دختـرم آئینۀ حـق الیقینم بـارهـا از حق سـلام آورده جبـریـل امینـم من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
پیشتـر از روز بـعـثـت مصـطـفـا را همسرم من از نــزول وحـی، تـنـهـا حــامــی پیغمبـرم من همسرش نه، همدمش نه، بهترین همسنگرم من مـؤمنین را، بلکـه ایـمـان را گــرامی مـادرم من بحـر ایـثـار و وفــا و معــرفـت را گـوهـرم من در جلالت هـاجـر و حوا و مـریم را قـرینم من خدیجه همسر و همگام ختمالمرسلینم
پیشتـر از بـودنـم دل بـرد از دستـم محمد در حقیقت روشنی بخش وجودم بود احمد گشته بودم همچنان مشتـاق آن روح مجرد بی خبر بودم که از لطـف خـدای حی سرمد روزی آن یـار تمـام خلـق بـا من یــار گردد میکند حق با نخستین شخص خلقت همنشینم من خـدیجه همسـر و همـگـام ختـمالمرسلینم
دختری دارم که خورشید و مهو گردون هلالش شـوهـری دارم که قـرآن گشته نازل در کمالش دختـری دارم کـه میآیـد سـلام از ذوالجلالش حیدری گـردیـده دامـادم که نبوَد کس مثالش حجرهای دارم کـه جبـریل امین روبـد بـه بالش نی عجب گر چرخ گردون سجده آرد بر زمینم من خـدیجه همسر و همگـام ختمالمرسلینم
گرچه هستم زن ولی مردانه حق را یاورم من مصطفی را در شهامت بعد حیدر، حیدرم من در دل یک شهـر دشمن حـامی پیغمبرم من زن، ولی مـردانه با ختـم رسل همسنگرم من اولیـن بـانـوی خلقـت را یگـانه مـادرم من بلکـه مــام یــازده عیـسـای عیسـا آفرینم من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
گرچه در ثـروت کلیـد گنـجهـا بـودی به دستم گشت تقـدیـم محـمـد روز اول بــود و هستم جـز محمـد از خـلایـق رشتــۀ الـفـت گسستم جـان بـه کـف بگـرفتم و دل بر رسول الله بستم هم به عالم هم به جانم پشت دشمن را شکستم آری آری دسـت پیغـمـبـر بــوَد در آستینم من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
من تمـام هست خـود دادم بـه راه حی ذوالمن تا خدا هم از کـرامت هست خود بخشید بر من ریخت دامن دامنم گل، دست لطفحق به دامن بُضعـۀ ختـم رُسـل، زهـرا مــرا شـد پــارۀ تـن بـا جمـال روی آن گل جـان من گـردیـد گلشن بود حتی در رحـم هم صحبت و یار و معینم من خدیجه همسر و همگـام ختم المرسلینم
میدهد تـاریخ در هـر عصـر در عـالم شهادت من خدا را کردهام پیش از شب بعثت، عبادت داشتـم بــر خـواجـۀ «لـولاک» از اول، ارادت بــا وصـال عـقـل اول یـافـتـم از نــو ولادت در همه زنهای عـالم شـد نصیبم این سعادت تـا سـر دستـم گـل رخسـار زهــرا را ببینم من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
من خروشان بحر عصمت مادر فُلک نجاتم در کنـار خضـر رحمـت روح را عینالحیاتم فـاطمی خو مرتضا توحیدم و احمد صفاتم دیـن حق شد متکی بر همت و صبرو ثباتم سال عـامالحزن شد بر مصطفی سال وفاتم ریخت بـر خـاک لحـد اشک امیرالمؤمنینم من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
الغرض تا زنده بودم، مصطفی را یار بودم بهر حفظ جان او شب تا سحر بیدار بودم جانِ جانِ آفرینش را ز جان غمخوار بودم لحظـه لحظـه بین مردم مـورد آزار بودم با جنایت پیشگان پیوسته در پیکار بودم نظم «میثم» شـاهـدی بـاشد ز عزم آهنینم من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم |
صیام تا قیام 2 - غلامرضا سازگار