بانوی مهـربان چـه بگـویم بـرای تو از شام گـریه یـا سحـرِ نالـههای تو؟
چنـدیست در مصیبت داغ پیـامبر گشته است جبرئیل شریک عزای تو
دیگر مدینه خواب ندارد، به چشم خود از گـریههای هـر شبـه و نـالـههای تو
این چندمین شب است که با نالۀ علی مشغـول گـریهانـد ملائـک بـرای تو؟
آوردهاند مـائـدۀ خـوانـت از بهشت گردانده است دست ملک، آسیای تو
روشـن شـده مـدینه ز نـور جبین تو تا خـانۀ علـی شـده عین الضیـای تو
با آن دعا که قسمت همسایه کردهای شـرمنـدهاند اهـل کـرم از سخـای تو
ای عـرش، ارتفـاع نمـاز نشستهات! معراج مصطفـاست، عـروج دعای تو
درد آشنا برای علی جز تو، کس نبود آه از دل بـه درد علـی آشنـای تـو!
تقسیم در میان زمین گشت و آسمان راز بـزرگ صـبـر جمیـل و رضــای تو چون شمع خستهای و ز پشت حریر اشک پــر مـیزنـنـد خـاطـرههـا در هـوای تو
یـک روز، در حمـایت مـولا بلند شد در مسجد رسول، شکسته صدای تو
یک روز خـانه بـا در و دیـوار سوخته میخواست تکه تکه بیفتد به پای تو
حرمت گـرفته کعبه به نور تو فاطمه ای حسـرت بهشت برین، بوریای تو
روشنگـر مقـام علـی در ولایتید ای برتر از مقام امامت، ولای تو
شأن شما به سورۀ کوثر خلاصه نیست قـرآن کـاملی و علی «هـل أتی»ی تو
«مدهامتان» تو «حسنین»اند در بهشت آورده «نــور» زینـب اطـهــر، بـرای تـو
ای «انمـا و لیـکم الله»ات آیـنـه! «اللهُ نور» گشته چـراغ سـرای تو
میـراث خـاندان شمـا «انّما یُرید» عهد علی است آیۀ «قالو بلی»ی تو
آیات جبرئیل که در مصحف تو بود رازی نگفته بین تو ماند و خدای تو
شبهای آخر است که آورده جبرئیل با خود خبر ز تشنه لبِ کربلای تو
تا شور کربلای حسین تو جاری است کی ختم میشود به فدک ماجرای تو؟
گر گم شـود کلیـد در بستـۀ بهشت ماییم و اسم اعظمِ مشکل گشای تو |
قصائد رضوی- محمّدسعید میرزایی