تو نور عالمی ای جان جان جان، زهرا یگـانـه زهـرۀ زهـرای آسمـان، زهـرا
تـو نـور عـالـمی و کلـبـۀ گلـین علی گرفته عطـر حضـور تـو را، بمان، زهرا
خـدا به خـوبترین نـامها عزیزت کرد زکیّه طـاهره مـرضیه، مهـربان زهرا!
علی که روی تو را دید، با نگاهش گفت که بـاورم نشود این تـویی، همان زهرا
همیشه وقت دعا، دستهای پر مهرت پلی میـان زمین بـود و آسمان، زهرا
به خون تپید همه عالم از غمت، بانو گـریستند تمــام فــرشتگـان زهـرا
گـریستند بــرای تـو و عـزای علـی که روزی از تو نیابد دگر نشان، زهـرا
چه زود رفتی و دیگر کسی نیافت تو را تـو ای غـریبترین غـربت جهان، زهرا
و ابـرهای جهان سالهاست میگریند تو را، غریبترین قبرِ بینشان، زهرا.... |
قصائد رضوی- محمّدسعید میرزایی