میکشم عبـا به سرم نور رفته از بصرم میشود برون به نفس پاره پارۀ جگرم |
هـر مـریضی از بــر مـا دارد التـمـاس دعـا من که حجّتم ز خدا من که هستم اصل شفا درد خود کجا ببرم؟ میکشم عبـا به سرم نور رفته از بصرم میشود برون به نفس پاره پارۀ جگرم |
گو به خـادمم که دگـر درب را فراز کند منتظر شود همه شب تا رسد نماز کند روی پیکرم، پسرم میکشم عبـا به سرم نور رفته از بصرم میشود برون به نفس پاره پارۀ جگرم |
دیدهاش به راه من است در بهشت، مادر من مـیروم کنــار علـی در بـر حسیـن و حسن میکشد نبی به برم میکشم عبـا به سرم نور رفته از بصرم میشود برون به نفس پاره پارۀ جگرم |
بعد از این تو شیعۀ من مرقدم به طوس، ببوس بعضۀ الرسول، رضاست مـرقدم شود دل طوس داده جدّم این خبرم میکشم عبـا به سرم نور رفته از بصرم میشود برون به نفس پاره پارۀ جگرم |
قصائد رضوی- محمّدسعید میرزایی