ای مظهــــر الله تبـــــارک و تـعـــالی |
|
در وجــه خــداییت خـدا کـرده تجــلا |
آبــاء تـــو پــاکـان جهـان زاوّلِ خلقت |
|
ابنـــاء تــو بــه، از همـه تا آخـرِ دنیـا |
جز تو چه کسی دخت نبی، همسر حیدر؟ |
|
غیــــر از تـو کــه دارد شــرف ام ابیها؟ |
اوصـاف تـو زیبـاست، ولی از لـب احمـد |
|
مــدح تـو دهـد روح، ولـی با دم مـولا |
تو وجه خدایی و عجـب نیست کـه بیند |
|
در روی تــو پیــوستـه علی روی خدا را |
راضیــه و مرضیــه و صـدیقـه و کـوثـر |
|
زهـــرایی و زهــرایی و زهـرایی و زهرا |
تـو کـوثـری و سـاقی تـو دست ولایـت |
|
تـو جنت و یـک شاخـه گلت نخلۀ طوبا |
پاکی بـه تـو نـازد کـه تـویی مادر پـاکی |
|
تقـــوی بـه تو بالد که تویـی مظهر تقوا |
مانند تو مـادر چـه کسی زاده دو مـریم؟ |
|
یا مثل تو مریم چه کس آورده دو عیسا؟ |
عیسی به دو عیسای تو نـازد به سماوات |
|
موسی به دو مـوسای تو دل داده ز سینا |
هــم سینـــۀ تـو مـرکــز اســرار الهـی |
|
هـــم دامــن تـو مدرسـۀ زینب کبـری |
بر اهـل زمیـن سـایـه فکنـدی ز کـرامت
|
|
ای خــاکِ رهـت آبـــروی عـرش معلا
|
فــرش قـدمت وقـت عبـادت پـرِ جبریل
|
|
سجــادهات آغــوش خــداونـد تعالـی
|
هـم سیـــرت قـرآنـی، در آیــۀ تطهیــر
|
|
هـم صــورت فرقانــی، در سـورۀ طاها
|
در محضر تـو ختـم رسل، خــواجۀ لولاک
|
|
هم دست تو بوسیده و هم خاسته بر پا
|
مشتـاقیِ بابـا شـده رو، تــا تـو کنـی رو
|
|
سـرو قـد احمـد شـده تا، دیده تو را تا
|
گـردیــد علـی محـو تمـاشـای خـداونـد
|
|
هـر جـا گــل رخسـار تو را کـرد تمـاشا
|
والله چه نیکوست چه نیکوست چـه نیکو
|
|
آن خـالـق یکتـــا را ایــن بنــده یکتـا
|
آن احمـد مـرسـل را، این دخـت گـرامی
|
|
آن شــاه ولایــت را، ایــن همسـر والا
|
آن لؤلـؤ و مــرجـان را، ایـن سـورۀ مریم
|
|
آن مصحف داور را، ایــن کــوثـرِ زیبــا
|
بــر پایــۀ مدحـت نرســد تـا ابـدالدهر |
|
هـر چنـد سخـن سرکشــد از بام ثریـا |
ای بانـوی عـالـم چـه بـه روز تـو گـذشته |
|
کین گونه کنی در دلِ شب، مرگ، تمنا؟ |
تشییـع تـو و دفـن تـو و قبـر تـو مخفی |
|
زین هر سه بود غربت یـک عمر تو پیدا |
مـوی تــو سفیـد از غــم هجـران پیمبـر |
|
روی تــو کبــود از اثـــرِ سیلــیِ اعـدا |
این غم به که گویم به که گویم به که گویم |
|
یک شهر پر از دشمن و یک فاطمه تنها |
در خـانه تـو را گـریـه بـه بابا شده ممنوع |
|
جــا دارد اگـر گــریــه کنـد بهر تو بابا |
حق تـو و حق علـی ایـن شد کـه بگـویید |
|
او درد دل خویش به چاه و تو به صحرا |
گــویی بــدن ختـم رسـل روی زمین بود |
|
امــت پـی آزار تــو گشتنـــد مهیـــا |
بـودی تـو عـزادار و بــرایـت عـوض گـل |
|
آورد عـــدو هیـــزم، از بهــــر تسـلا |
از مــرکـز قـــرآن عــوض نــور فضیلـت |
|
دیــدنـد خلایــق کـه رود دود بـه بالا |