گفتــــم به گــل عــارض تـو کار ندارد |
|
دیـدم کــه حیایـی شــرر نـار ندارد |
دیـوار بــه در گفـت مبادا که شـوی باز |
|
این سینـه دگـر طاقـت مسمار ندارد |
خون گریه کن ای دیده که یار همه عالم |
|
جز محسن ششماهـۀ خود، یار ندارد |
مـردم همگی سـاکت و دشمن در خانه |
|
این خـانـه مگـر حیـدرکرار نــدارد؟! |
تنها شفقِ سوخته دل بود کـه میگفت: |
|
گـل تـاب فشــار در و دیــوار نـدارد |
خـون جگـرش دمبــدم از دیـده بریزد |
|
آن کـو ز غمـت دیـده خونبـار نـدارد |
مـردم همگـی بنـدۀ دنیـــا شـده آری |
|
دین است متـاعی که خــریدار ندارد |
با آنکه ز مظلومی این هر دو سخنهاست |
تا روز قیــــامت علــیِ فاطمـه تنهـاست |
صدف نبوّت 3 - غلامرضا سازگار