زینب ای یار من و یار و غمخوار علی |
|
|
هــم پرستـار منـی هـم پرستار علی |
تو پس از فاطمه از بهر علی فاطمهای |
|
|
چـاه غمهای علـی همـدم آه همهای |
تو عزیزی تو عزیز، دخترم اشک مریز |
کمتـر از سـوز درون بـه جگـر تـاب بـده |
|
هر شب از جـا بـرخیـز به حسین آب بده |
نیمههـای دل شب دور و بـر حیـدر باش |
|
گرچه طفلی به حسین و حسنم مادر باش |
تو عزیزی تو عزیز، دخترم اشک مریز |
جــای مسمــار بـود روی آیینـه من |
|
|
دست خود را مگذار بر روی سینه من |
گرچه از آتش غـم بال و پرم میسوزد |
|
|
تـو اگـر اشک بـریزی جگرم میسوزد |
تو عزیزی تو عزیز، دخترم اشک مریز |
بسکه آزردهام از عمر خود سیر شدم |
|
|
قامتم گشته کمان به خدا پیر شدم |
دختـرم گریـۀ آرام تـو بـیتابم کرد |
|
|
دم به دم غصـه بیمادریت آبم کرد |
تو عزیزی تو عزیز، دخترم اشک مریز |
سرنوشت تو همه غم و اندوه و بلاست |
|
|
گودی قتلگه و وادی کرب وبلاست |
نــالـه بـایـد ز غـم لالـه پـرپــر بـزنی |
|
|
بوسه بــر حنجر خونین برادر بزنی |
تو عزیزی تو عزیز، دخترم اشک مریز |
صدف نبوّت 3 - غلامرضا سازگار