رنگ اسلام پرید رکن توحید شکست |
|
|
ای پدر زود بیا مادرم رفت ز دست |
طـایر سوخته بال و پـر مـا را کشتند |
|
|
جان بابا به خدا مـادر ما را کشتند |
ما عزادار شدیم، بیپرستار شدیم |
ای پدر زود بیــا بـه خدا دیر شده |
|
|
مـادرم را بنگر پـس چــرا پیر شده |
وقتی از قامت او پرده کشیدیم پدر |
|
|
صـورت نیلی او را همـه دیدیم پدر |
ما عزادار شدیم، بیپرستار شدیم |
مـا کـه در لانـه وحـی دو کبـوتر بودیم |
|
تا سحـر اشکفشـان دور مـادر بودیم |
همه شب روی نیایش به خدا میکردیم |
|
به مریضی که شفا یافت دعا میکردیم |
ما عزادار شدیم، بیپرستار شدیم |
مـا عـزادار شدیم، بیپـرستـار شدیم |
|
|
ای پـدر مـادر ما به خدا راحت شد |
بین ما و زینب درد و غم قسمت شد |
|
|
چشم او حجره بیصاحب مادر بیند |
ما عزادار شدیم، بیپرستار شدیم |
ای پدر رفت ز دست روح و ریحانه ما |
|
|
خانـه سوختـهاش شـد عزا خانه ما |
ما نگه کرده و در پیش دو چشم تر ما |
|
|
خانه سوختــه شـد قتلگـه مادر ما |
ما عزادار شدیم، بیپرستار شدیم |
صدف نبوّت 3 - غلامرضا سازگار