الا مـاه رجـب تابنــده مــاه دیـگرت آمد |
|
|
چـراغ دلفـــروز تــا ابـد روشنگـرت آمد |
در آغوش سحر خورشید گردونپرورت آمد |
|
|
مه و مهر و فلک را کن نثارش، اخترت آمد |
فروغ حسنغیب است اینکه امشب در فضاداری |
تـــو در دامــن علــی بـن جـواد بـن رضا داری |
زهی این گل که آغوش خداوند است گلــزارش |
|
|
سـلام الله دائــم بـــر قـد و بـالا و رخسارش |
کلاف جان به کف، صد یوسف مصری به بازارش |
|
|
جواد ابن رضا چشم و دلت روشن به دیدارش |
بـه مــرآت جمــال بـیمثالش ده ولی را بین |
در این آیینه امشب هم محمّد هم علی را بین |
جمـالش از جمـال کبریـا دارد حکایتها |
|
|
کمـالش از کمــال انبیـــا دارد روایتها |
عیان در مصحف روی منیرش کل آیتها |
|
|
هدایت گشته در خط تولایش هدایتها |
حکایت از حسن دارد جمـال نازنین او |
همانا نور مهدی میدرخشد از جبین او |
تعالیالله تعالیالله از این حسن خدادادی |
|
|
که برهردلدهد با یاد رویش یکجهان شادی |
حقیقت یافته در خط نـورش خـط آزادی |
|
|
میـان چـــارده هـادی شده مشهور بر هادی |
جهـان غرق تجلایش زمان مهد تولایش |
علی نام دلآرایش، محمّد محو سیمایش |
سلام الله فی الدارین بر قـدر و جلال او |
|
|
دل از آل محمّـد مـیبرد مـاه جمال او |
جـلال غیب پیـدا در جمال بـیمثال او |
|
|
دعـای جامعـه درّی ز دریـای کمـال او |
عبـارتهای آن نـور هـدایت را کنـد کامل |
محبت، معرفت، ایمان، ولایت را کند کامل |
ملائک بستـه صف برگرد «سرَّ من رَا»ی او |
|
|
طواف از دور آرد کعبه بـر صحن و سرای او |
گـرفتند آسمـانهـا نـور از گلدستههای او |
|
|
ستــاده با عصا موسی در ایــوانِ طلای او |
عجب نبْود که آید وحی، موسی را ز دربارش |
و یـا گیرد شفا قلب مسیح از چشم بیمارش |
سـلام الله ای نــام هـدایت زنـده از نامت |
|
|
فلک: زوّار ایـــوان و مـلـک: مــرغ لب بامت |
همه سیراب از دریای فیض و رحمت عامت |
|
|
ملک در آسمان، حیوان وحشی در قفس رامت |
حـریم قـدس تو در سامره کـوی حسین ما |
نجف، کرب و بلا، مشهد، مدینه، کاظمین ما |
نه تنهــا دولـت عبـاسیان آمـد حقیــر تو |
|
|
همانا سرکشان گشتند یکسر سربه زیر تو |
تو در زندان دشمن بودی و دشمن اسیر تو |
|
|
چـو مهـر از ابر میتـابید رخسـار منیر تو |
چه غم گر تاخت بر قبر تو خصم روسیاه تو |
بـوَد دلهای خوبان دو عالم، هم بـارگاه تو
|
کیام من خاک خدّام درت یا حضرت هادی |
|
|
کـه میگردد دلم دور سرت یا حضرت هادی |
ز پا افتادهای در محضـرت یا حضرت هادی |
|
|
قـبولم کن بـه جـان مادرت یا حضرت هادی |
نمیدانم که بودم یا چه بـودم یا کجا هستم |
همین دانم که خاری در گلستان شما هستم |
شمـا دادیــد در عیــن سیـاهی آبرو بر من |
|
|
شما شستید جرمم را به آب رحمت از دامن |
شمـا دادید جـان تـازهام از مهـر خود بر تن |
|
|
شما از گلخـن آوردید مـا را جــانب گلشن |
شما خـواندید از بهـر عنایت خلق عالم را |
مبادا دور سازید از درِ این خانه «میثم» را |
مرآت ولایت 3- غلامرضا سازگار