مـادر مــاه بنـیهـاشـم! قمـر آوردهای |
نخــل امیــد ولایـت را ثمــر آوردهای |
بحـر مــوّاج کــرامـت را گهـر آوردهای |
کـلـک صنــع کبـریـایی را اثـر آوردهای |
هرچه در وصفش بگویم خوبتر آوردهای |
بـر امیـرالمـؤمنین زیبـا پســـر آوردهای |
این پسر شمشیـر و شیــر عتـــرت پیغمبر است |
پای تا سر حیدر است و حیدر است و حیدر است |
این پسر دست علی دست علی دست خداست |
این پسر یک مطلـع الانــوار مصبـاح الهداست |
این پسـر تــا حشــر ثــاراللّهیان را مقتداست |
این پسر قــربانــی کـوی حسین از ابتـداست |
این پسر دست خدا بـا دسـت از پیکر جداست |
این پسر روح حسین ابن علی «روحی فدا»ست |
این پسر ماهی است در بین دو مهرِ فاطمه |
این بود باب الحسین و باب حـاجات همه |
بیـت مـولا، بـاغ جنّت، یاسمن، عباس توست |
روح غیــرت، جان آزادی به تن، عباس توست |
هـاشمیّـون را چـراغ انجـمـن، عبـاس توست |
وارث شمشیر و دست بوالحسن، عباس توست |
ملجـأ و بـاب المراد مـرد و زن، عبـاس توست |
بتشکن: مـولا علی، لشکرشکن: عباس توست |
این خـداوند ادب، عبـد خداوند است و بـس |
در شجاعت، در وفاداری، نظیرش نیست کس |
کیست عباس آنکه وجهالله محو روی اوست |
آل هـاشـم را همه دل در کمند مـوی اوست |
غـرق گل از بوسـۀ دست خـدا بازوی اوست |
ذوالفقـار فاتـح خیبـر، خــم ابــروی اوست |
نخـل سرسبـز ولایت قـامت دلجـوی اوست |
آبــروی آبــرومنــدان ز خــاک کوی اوست |
از دل گهواره تا امـواج خ«ون در علقمه |
لحظهای غافل نگردید از حسین فاطمه |
آفتـاب طلعـتش خورشیـد رخســار حسین |
دیــدن رخســار او، تکــرار دیــدار حسین |
از شـب میــلاد بـودش دل، گـرفتار حسین |
نقد جان در دست و سرگردان به بازار حسین |
با سر و با دست و چشم و تن خریدار حسین |
حـامـی و سـردار و سقّــا و علمــدار حسین |
با وجود آنکه خود مظلوم ظالمسوز بود |
مثل حیدر عابد شب بود و شیر روز بود |
مادر سـادات زهــرا خوانده خود را مادرش |
حیــدر کـرّار میخوانــد حسیـن دیگـرش |
عمّۀ ســادات مــیبالد کـه باشد خواهرش |
ایستـاده بـا ادب حتّـی ادب در محضـرش |
آفـرینش تـا قیــامت تشنــهکـام ساغرش |
حاجت کونین جوشیده است از خاک درش |
در حریمش اکتفا کردن به یک حاجت کم است |
کم مخـواه از او کـه او بـاب المراد عــالم است |
او کـه بــا مــاه جمـالش عـالمآرایـی کند |
او که بر خـاکش سرافرازی جبینسایی کند |
او که بی وی عشق هم احساس تنهایی کند |
او کــه بـر خیـل شهیـدان نیـز آقـایی کند |
آل عصمت را ز اشــک دیــده سقـایی کند |
خون خـود را وقـف بـر گلهای زهرایی کند |
جسم و جان و چشم و دست و سر دهد در راه دین |
گـل کنــد تـقــدیـم ثـــارالله از زخــــم جبــیـن |
اوست سقـایی که در آغـوش دریــا سوخته |
هم زده آتش به دریا، هم بـه صحرا سوخته |
همچـو شمعی در شـرار دل سـراپـا سوخته |
آب گشتــه در میـــان آب و تنـهـا سوخته |
مشک هم از اشک آن لبْ تشنهسقا سوخته |
مثــل تصـویــرِ لـبِ فــرزنـد زهرا سوخته |
اشک صد ایّوب میجوشد به یاد صبر او |
تا قیامت آب مـیگـردد بـه دور قبـر او |
ای خدا را تیــغ بـــران در نیـامِ اهلبیت! |
ای علــی را شیــر غــران در کنام اهلبیت |
ای بــه رخســارت تجـلاّی تمـام اهلبیت |
ای مقامت در صف محشـر مقـام اهلبیت |
هم به «نفسی انت» فرمودت امام اهلبیت |
هم بـه شمشیـرت نـوشته انتقـام اهلبیت |
میرسد روزی که حق را باز هم یاری کنی |
باز، بـازآیی و بــر مهـدی علمـداری کنی |
تشنهای و چشم مـا دریا به پایت ریخته |
دل رویِ دل در حـریم بـا صفایت ریخته |
فیض روح الله در صحن و سرایت ریخته |
همچو باران استجـابت از دعایت ریخته |
اشـک ثــارالله روی دستهـایت ریخته |
بـال حـورالعیـن رویِ پای گدایت ریخته |
جوشد از خاک درت اشک منـاجات همه |
بیشتر باشد به کویت عرض حاجات همه |
مهـر تـو دین مـن، آیین من، ایمان من است |
زخـمهـای پیکـرت آیــات قــرآن مـن است |
پای تـا سر دردم و خـاک تو درمـان من است |
با تـو بودن از ولادت دیـن و ایمـان من است |
ذکـر «یـا عبّاس» درمـان تن و جان من است |
دست من خالی و مدحت درِّ غلطان من است |
نیستم قابل که گویم «میثم» کوی توام |
هر که هستم یا ابوفاضـل ثناگوی توام |
مرآت ولایت 3- غلامرضا سازگار