کنـار مایــی و هستیـم محـروم از تماشـایت
کجایی ای همیشه دربهشت قلب ما جایت!
تـو پیـش روی مایـی، مـا نمـیبینیم رویت را
مگـر شوییم چشم خـویش با خاک کف پایت
جهـان بیتوست تنهـا تو چرا تنهای تنهایی؟
- کـه تنهایـان عالـم جملـه میبیننـد تنهایت
مرا بـا خود ببر یک شب مدینه، ای عزیـز دل!
مگــر جویــم کنـــار قبــر ناپیـــدای زهـــرایت
نگفته وصف حسنت گشتـه دُرِّ گـوش اهلدل
نـدیـده میبـــرد دل از همــه روی دلآرایــت
مدینـه، کربلا، مکه، نجف یا کاظمین استی؟
بگـردم شهـر را یا بنگـرم در کـوه و صحرایت؟
بیا تا پیش رو موسـی کنـد از طــور تعظیمت
بیا تا پشت سـر از جـان نمـاز آرد مسیحـایت
بیـا تــا زادۀ امالبنیــــن گــــردد علمـــــدارت
بیا تا چشم ثارالله شـود روشن بـه سیمایت
بیا تا خیـــر مقـــدم گویــدت زهــرای مـرضیه
بیا تا زینـب کبــری شـــود محــو تماشــایت
بیا تا در رُخــت بیننـــد امّــت روی احمـــد را
بیا تا چشـم «میثـم» اوفتـد بــر روی زیبایت