بــاز آ و اشـک دیـــدۀ مـا را نگـاه کن
ســـوز درون و حـــال دعــا را نگاه کن
ما را سعادت نگهت گر به دیده نیست
چشم خـــدا! بیــا و تــو مـا را نگاه کن
ای باغبـــانِ بـــاغ شهــــادت بیـا بیــا
گلهــای سـرخ کـرب و بلا را نگاه کن
یــا نیــزه را ستــان ز کـف نیزهدارهــا
یــا رأس سیــدالشهــدا را نگــاه کــن
در مـوج بحـر عکسِ لبِ تشنگـان ببین
بــر روی خــاک، خـون خـدا را نگاه کن
یکدم به سوی علقمه بگشای چشم خویش
مشک تهـی و دسـت جدا را نگاه کن
سرها به حال سعی بـه بالای نیزهها
ای نــور چشـم مـروه! صفا را نگاه کن
رقصِ زنان و نوک سنان و سـر حسین
بـاران سنـگ و شــام بــلا را نگـاه کن
چـوب و شـراب و آیـۀ قـرآن و لعـل لب
بـزم یزیــد و طشت طـلا را نگــاه کـن
«میثم» دعـا بـرای ظهـور تــو میکند
این خستهجانِ بی سر و پا را نگاه کن