از مــا چـه قــابل از احــد داورت سلام |
|
از انبـیـــا و از پـدر و شـــوهرت سلام |
از حضــرت مسیــح بـر آن یازده مسیح |
|
وز مــریم مقــدس بـــر دختـرت سلام |
تـا صبــح روز حشــر ز آبـــاء و امهـات |
|
پیـوسته بـر تـو و پــدر و مـادرت سلام |
تـو کیستـی کــه حضـرت جبـریل بر پدر |
|
بـــا وحـــی آرد از طــرف داورت سلام |
شک نیـست اینکــه روح تمــام پیمبران |
|
آرند روز و شب همـه در محضـرت سلام |
گــردد زمــام چرخ چو دستاس در کفت |
|
دست خدا! به دست فلـکگسترت سلام |
از روح حــوریان همــه بـر فضهات درود |
|
وز قلب قـدسیان همه بـر قنـبـرت سلام |
بــر زینبیـن و مکتـب ایثــار و صبـرشان |
|
بـر دامن حسیـن و حسـنپرورت سلام |
تـو کیستی که خـواجۀ لولاک روز و شب |
|
آرد بــه امـر ذات خــدا بــر درت سلام |
زن میکند سلام به شوهر عجیـب نیست |
|
گــر آورد بـه محضر تـو شـوهرت سلام |
گـوینـد انبیــــا همـــه بـا ختــم انبیـا |
|
کـای ختـم انبیا بـه تـو و کـوثرت سلام |
تو روح پــاک احمـد مــرسل بـه پیکری |
|
بـر احمد و بـه روح تـو و پیکـرت سلام |
چون رو کنی به حشر شفاعت نـدا دهـد |
|
بـر لحظــۀ ورود سـوی محشرت سلام |
بــا دست حیـدریت ز حیـدر کنی دفـاع |
|
بـر دستهای حیدری و حیـدرت سلام |
اولشهیـد راه علــی، محسـن تـــو بود |
|
بر محسنت که گشت فدا در برت سلام |
همسنگــر تــو کودک ششمـاهۀ تو بود |
|
ای مـادر شهیده بـه هـمسنگرت سلام |
دشمن ز اشک چشم تو پیوسته بیم داشت |
|
بر اشکهای چشم و به چشم ترت سلام |
بــاید شنیـد خطبــۀ همــان از زبـان تو |
|
بر منطـق و به خطبـه روشنگـرت سلام |
هر شب نهـاده سـر به مـزار تـو همسرت |
|
پیـوسته بـر مـزار تـو و همسرت سلام |
دست شکستـۀ تو پـر از بـوسۀ نبی است |
|
بـر جــایجای بـوسۀ پیغمبـرت سلام |
مویت سفید گشت و سیه گشت معجرت |
|
بر گیسوی سفید و سیه معجرت سلام |
در یاری علـی صـدف و گـوهرت شکست |
|
تا روز حشر بر صـدف و گـوهرت سلام |
پــرپـر شـد از تـو بـاغ گلی بعد غنچهات |
|
بـر غنچـه و بـه بــاغ گل پرپرت سلام |