اگر کشند در ایــن بیـــت وحـی صدبارم مــن از بــــرای دفـــاع علی سپر شدهام هـــزار شکـر که مـن مـــادر شهیـد شدم نه بـر پسـر نـه بـه پهلــو نه سینه نه بازو بــه تــازیـانـه اگـــر چـه مـرا کنـار زدند بـه قبــر گمشــدهام این حـدیث بنویسید دو مه ز قصــۀ دیـــوار و در نـرفته هنـوز بــه دردهــای علــی گـریـه میکنم بسیار بـرای آنـکــه کنــم ظلــم خصــم را ثابت
|
|
مـن از امـــام خـودم دست بـر نمیدارم بگــو کـه چهــره بســوزد ز شعلـۀ نـارم چهـار کـــودک دیگــر بـه یاریاش دارم علی، بـــرای تو اشک از دو دیده میبارم تــو را میــانـۀ دشمـن چگــونه بگذارم که مـن بــه سـن جــوانی شهیـدۀ یارم نفـسنفـس زده شـب تا به صبح بیدارم اگـر چـه بـــاشد از آن ضربه درد بسیارم به حشر محسن خودرا به روی دست آرم |
شرار آه شما خیـزد از دل میثم |
خدا کند که شود جاودانه آثارم |
صدف نبوت 4 – غلامرضا سازگار