رفتــی و مـانـده در دلم نـالـۀ بـیصـدای تو تــو تـا حیـــات داشتـی بهــر علی گریستی دست خزان رسید و زد لطمه به برگ یاس من بعـد شهـادت تــو چــون وارد خانه میشوم بــود من و نبـود مـن، رکـن همه وجـود من روز ز پــا نشستــهای روز دو دیـده بستـهای تــویی که بـا نثـار جـان گشود بین دشمنـان هــم زره علـی شـدی هـم سپــر علـی شدی تـو زیــر تــازیـانهها دویــده در قفــای من
|
|
چه زود مستجاب شـد فـاطمه جان دعای تو علی بـه طـول عمـر خود گـریـه کنـد برای تو کـاش کبـود میشدی صـورت من به جای تو مینگـرم بـه هـر طــرف میشنـوم صدای تو با چـه گنــاه پشت در شکست دنـدههای تو شب ز چه رفــت زیـر گــل روی خدانمای تو بــــازوی بستــۀ مــرا دسـت گـرهگشای تو فــــدایـی ره علــی، علــی شــود فـدای تو چهـــار طفــل نـازنیـن دویــده در قفای تو |
قسم به اشک ماتمت قبول کن که میثمت |
ریخته بـا شـرار جـان پــارۀ دل به پای تو |
صدف نبوّت 4 – غلامرضا سازگار