مـاه لیلا، در یم خون غوطهور بود |
|
|
قلب بـابا در کنارش شعلهور بود |
شه به روی اکبرش صـورت نهاده |
|
|
درج لعل خون چکانش بوسه داده |
ازلب و روی حسین،خون گشته جاری |
|
|
ناله دارد او ز داغ جـان سپــاری |
ضرب شمشیر آن چنان جسمش دریده |
|
|
گویـی انـدر قتلگــه، لالـه دمیـده |
زینب اندر قلــزم خـون شــد شنــاور |
|
|
تـا شـود از جـان و دل یـار و برادر |
روی دست او پریشان سنبل موست |
|
|
«وا اَخا» و «ابنَ اُخیّا» بر لب اوست |
رشتـۀ امیـد لیـلا رفتــه از دسـت |
|
|
تـا سـر اکبر ز سنگ خصم بشکست |
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری