نسیـم را بــه نگــاهم شـراره میبینم |
|
|
هـلال مـــاه عــزا را دوبـــاره میبینم |
بـه آسمــان شـدهام خیـره و نمیدانم |
|
|
کـه قطـرهقطرۀ خـون یـا ستاره میبینم |
سفــر به وادی خــونین کــربلا کـردم |
|
|
کـه هـر طرف بــدنی پـارهپـاره میبینم |
هزار و نهصــد و پنجــاه آیـه را با هم |
|
|
بــه زیـر پـای هــزاران سـواره میبینم |
به چشم اشکفشانم هزار چشمۀ خون |
|
|
روان ز حنجــر یک شیــرخواره میبینم |
به پیکری که پر از بوسۀ رسولخداست |
|
|
چه زخـمها کـه فـزون از شماره میبینم |
به دامنی که پـر از عطر چادر زهراست |
|
|
چه روی داده که دود و شــراره میبینم؟ |
بــه یکطرف سـر خونین سیدالشهدا |
|
|
به یکطرف دف و چنگ و نقاره میبینم |
مباد خشک شود اشک دیدهات «میثم!» |
کـه دشـت کـربوبلا را همـاره میبینم |
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار