ای بــا مـن از صبـح ازل! بـا من بمانید |
|
|
اینجـا سـرود مــرگ را بــا هـم بخوانید |
پیش از ولادت عهد بـا من بستـه بودید |
|
|
در این بهشت خون به من پیوسته بودید |
اینجـا همــانـا کعبــۀ حـج وصال است |
|
|
میعـادگـــاه مــا و ذات ذوالجـلال است |
اینجـا بهشت سرخ گـلهای خداییست |
|
|
اینجـا مقــام با خدا از خـود جداییست |
اینجـاست میعـاد طلسـم تـن شکستن |
|
|
بــر روی پـا اِستادن و در خـون نشستن |
اینجاست سـرها را سـر نـی سـرفـرازی |
|
|
اینجــاست مـا را بـا عـروس مـرگ، بازی |
اینجـا عبـادت رنگ و بو میگیـرد از مـا |
|
|
اینجــا شهــادت آبـــرو میگیــرد از مـا |
اینجا نیستانش همه کـانون عشق است |
|
|
اینجا سر و جان بـاختن قانون عشق است |
اینجا بـه حق پیوسته و از خـود جدایید |
|
|
از خــود جــدایید و در آغـــوش خدایید |
اینجا خدا مشتاق سـرهای بـریده است |
|
|
زوار تنهای به خاک و خون کشیده است |
اینجا به روی خـاک، ریــزد هست سقـا |
|
|
اینجــا جــدا گــردد ز پیکــر دست سقا |
اینجـا نفـس از تشنگـی گــردد شـراره |
|
|
پیکـان بســــوزد در گلــوی شیــرخواره |
اینجا همـه خــون گلــو را مِـی ببیننـد |
|
|
هفتـــاد و دو خــورشید را بــر نی ببینند |
اینجا جـوانم جـان دهـد پیش نگـاهم |
|
|
زینب بـــه تنهــایی شـــود کــلّ سپاهم |
اینجا عــروس مــرگ بـا قـاسم نشیند |
|
|
دامـــاد را در حجلـــهگـــاه خـون ببیند |
اینجا ز خـون، گـلــگون شود آیینۀ من |
|
|
اینجـا سَنــان کـوبـد سِنــان بر سینۀ من |
اینجا لـب عطشـان جـدا گردد سـر من |
|
|
اینجـا زنــد فــواره خـــون از حنجر مـن |