مدینه است و یک کوچۀ خاکی است در آن کوچه یک بیت افلاکی است همان خانهای که رسولخدا در آن بود مهمان خیرالنسا از آغاز تا عهد آخِرِ زمان مدینه است آیینۀ آسمان در این جا زمین خورده است آسمان علی گفته اینجا به زهرا بمان در این کوچه گم گشته لبخند او همینجا بریده گلوبند او سبکبار میآمد اینجا رسول و هر بار میآمد اینجا رسول؛ سلامش سوی خانه پر میگشود دلش مثل پروانه پر میگشود به این شوق، سرمیرسید از سفر که زهرای من هست در پشت در سپس بر در آهسته میزد رسول که از اهل آن گیرد اذن دخول مبادا که یک لحظه از واهمه بلرزد دل نازک فاطمه و میگفت: نور دوعینم کجاست؟ حسن کو عزیزم؟ حسینم کجاست؟ مبادا حسین است بر پای او و یا نیست در خانه مولای او رسول خداوند در میزند دلش مثل پروانه پر میزند به شوق گلی، فاطمه: اسم او و نازکتر از برگ گل، جسم او لب کوچکش شرح قرآن دهد رسول خدا بوسه بر آن دهد الا ای دلِ خونجگر، گریه کن و در بین دیوار و در گریه کن فلک را به بزم عزا حجله کن زمین را به طوفان خون دجله کن بر آن زن که خون خدا نجل اوست و خلقِ همه خلق «من اجلِ» اوست بر آن لب که شد قاری «هل اتی» همان چشمۀ جاری «هل اتی» چه خوب امت مصطفی اجر داد که فرزند خورشید را زجر داد زمین رنج شد غصه شد عسر شد زمان امتدادِ «لفی خسر» شد تبِ خون گرفتند آیینهها و طاعون گرفتند آیینهها؟ بگو «قل اعوذ بربّ الفلق» چه کردند با همسر شیر حق رسیده است ای خود فراموشها در انبار وجدانتان موشها ندیدید عهد نبوت چه بود؟ نگفتید عقد اخوت چه بود؟ شکستید عهد نبوت چرا؟ بریدید عقد اخوت چرا؟ که بود آنکه دستِ نبوت گرفت؟ الا دین حق با که قوّت گرفت؟ مگر او مسلمان اول نبود؟ به او مسند دین محول نبود؟ علی صاحب مسند فاخر است علی وارث اول و آخر است علی « والسماء» است و «والطارق» است شکافندۀ «ناکث» و «مارق» است الا ای خوارج علی میرسد نگردید خارج علی می رسد الا ای خوارج علی عالی است علی «ذوالمعارج» علی عالی است برآرندۀ خیبر از بن علی است به کفّار «یوم التغابن» علی است علی گر بیاید سوی «نهروان» کند خونتان جمله نهرِ روان بگردد فلک بر سر انگشت او ستون سماوات بر پشت او کلید درِ عرش، تقدیم اوست بهشت و جهنم به تقسیم اوست سرِ سرکشان فلک، خاکِ اوست زمین بستۀ بند فتراکِ اوست که شد غیر آن شاه طوفان سوار برِ گردۀ گاو طوفان، سوار؟ که آرد مه و مهر را زیر یوغ همه روشنایی و فرّ و فروغ؟ علی صاحب ذوالفقار است و بس علی شاه طوفان سوار است و بس دریغا شکسته است پهلوی گل که آتش نشسته است پهلوی گل ضیاء السمائی و ذات البروج تو ای عرشیِ دائماً در عروج! به شوق تو دارالبلیه است دل حسینیۀ فاطمیه است دل کتابی و تطهیر، یک سطر توست که هر برگ قرآن پر از عطر توست به قلب پیمبر تو نازل شدی علی را تو حل المسائل شدی تویی منشرح صدر، یا فاطمه تویی لیلهyالقدر، یا فاطمه چرا مادر یاس شد ضرب و جرح خدایا که این نقشه را کرد طرح؟ نبی با علی از تو تعریف کرد به مولا ولای تو تکلیف کرد ولی جز تو قلب محمّد نبود نیازی به تعریف احمد نبود صدا میزد- ای سرّ سرمد تو را !- تپشهای قلب محمد تو را تو هم بود ذکر تو «مولا علی» عصا بود در دست تو «یا علی» - علی جان چراغ سحرهای من! کمک کن که بسته است پرهای من از آن اشکهای نهان در گلو بیاور برای من آب وضو علی هم برایت نهان میگریست بر آن ساقههای جوان میگریست و میگفت آهسته: یا فاطمه چه دلتنگی این روزها فاطمه تو قلبت شکسته است زهرای من! نمازت نشسته است زهرای من! من از اشک چشمت وضو میکنم برایت شفا آرزو میکنم ولی چشمۀ استجابت تویی که مفتاح دارالاجابت تویی دعا کن عزیزم برای علی که بیتو نماند سرای علی فلک بندۀ صمّ و بکم علی ملک شد ورقخوان حکم علی ولی بر علی امر عشق تو بود غدیرش خُمِ خمر عشق تو بود علی را ظهور جلی فاطمه است شهید ولای علی فاطمه است |
عهد عقیق روایت دوم – محمّدسعید میرزایی