واسـه گفتنـت ترانـه، همیشـه اوّلِ سطـره قلم اسمتو نوشت و – گریه شد قطره به قطره نسیمـا صحرا به صحرا، قریه به قریه گذشتن دنبالت دلهای خسته از شب و گریه گذشتن درِ خونـۀ غریـبِ عشقـو سوزونـدن و رفتن وقتی ابرها روضۀ هیزم و در خوندن و رفتن فاطمهجان- فاطمهجان- فاطمه یا فاطمهجان **** اگه دل داری بیا و روضۀ بهارو بشنو قصۀ غریبترین شهید روزگارو بشنو یکی پا پیش بذاره تا بگم این روضه چی بوده پا تو آتیش بذاره تا بگم این روضه چی بوده شما که آتیش و دیوار و درو ندیده بودین هجرتِ زخمیترینکبوترو ندیده بودین کاش یکی میگفت که شاید یه کبوتر باشه اونجا شایـد اصـلاً یه گل زخمی و پرپر باشه اونجا کاش یکی سایۀ لالۀ جوونو اونجا میدید لااقل یه قطـره خون ارغونو اونجا میدید کاش یکی میگفت که با گل شایدم یه غنچه باشه یـا زمین خـورده و شایـد که دیگه نتونه پاشه فاطمهجان- فاطمهجان- فاطمه یا فاطمهجان |
عهد عقیق روایت دوم – محمّدسعید میرزایی