آسمان امشب ز دامن جای گل ریزد ستاره مـاه، سرگـرم تمـاشـا مهـر مبهـوت نظاره مرحبا! ای ماه شعبـان، مـاه آوردی دوباره مـاه آوردی دوبـاره مـاه، نه! یـک ماهپاره قلب آلالله خرم، چشم خیرالناس روشن خانۀ مـولا شده از طلعت عباس، روشن |
چشم دل بگشا که وجه خالق اکبر ببینی شیــر ثــارالله را در دامـن حیـدر ببینی بلکه در آغـوش حیدر، حیدر دیگر ببینی ساقـی عتـرت کنـار ساقـی کوثـر ببینی چشم شو تا بنگری آیینۀ حقالیقین را شیـر ثارالله و شمشیر امیرالمؤمنین را |
فـاطمـه! امالبنین! شیـرخـدا را شیـر زادی مرحبا! مادر! که بر دست خدا شمشیر زادی سـورۀ انــا فتحنــا را بهیـن تفسیـر زادی لشکــر پیــروز دشـت کـربلا را میـر زادی شیرِ شیر داور است این پای تا سر حیدر است این فـاش میگویم کـه زهرا را حسین دیگر است این |
روی، داور دست، حیدر خصلت و خوی رسولش سیر معراج الهـی هـم صعـودش هـم نـزولش کیست این ریحانـه الحیدر کـه زهـرای بتولش کـرده در اوج سـرافـرازی بـه فـرزندی قبولش؟ نقش پیشانیش باشد این که این یار حسین است حضـرت عبـاس، سـقـا و عـلمــدار حسیـن است |
اوست آن عبدی که کس نشناخت او را جز امامش نـاتمـامش خـوانـدهام خـوانم اگـر مـاه تمـامش لــرزهها افکنــده بـر پشـت سپـاه کفـر، نــامش از خـــدا و انـبـیـا و اولیـــــا بــــادا سـلامش شأن او شأن امامت دست او دست کرامت سایۀ قـدش قیـامت تا قیامت راستقامت |
جـز علی هر کس بگویـد مدح او باشـد شکستش بـوسهگاه مـرتضی روی و جبین و چشم و دستش گشـت تقـدیم خـدا روز شهـادت بــود و هستش دست از دست و سر و جان شست در عهد الستش بر وفای عهد خـود تا پای جان استاد، آری! هم شعار بذل جان سرداد هم سر داد، آری! |
ای که با خون خدا ممزوجی و خون خدایی دستگیـر عالم و سـردار دست از تن جدایی نور چشم فـاطمه، مصبـاح مصبـاحالهدایی بلکـه در روز قیـامت بـر شهیـدان مقتدایی تو علمـدار حسینی تـا ابـد یار حسینی شیر عاشورای خون و مرد ایثار حسینی |
بـازوی فـرزنـد زهـرا دست از پیکـر جدایت چـارده معصوم را باشـد بـه لـب ذکر ثنایت بلکـه هنگـام ولادت کـرده شیر حـق دعایت کیستی تو که امامت گفت جان من فدایت؟ ای همـه آزادمـردان شاهد آقایی تو خضر با آب حیاتش تشنۀ سقایی تو |
آب دریـا نعـره زد تـا جرعهای از آن بنوشی غیرتت میگفت باید چون دل دریا بجوشی بیـن دریـا تشنـه بـاشی آب دریا را ننوشی مرحبا! تا آخریـن خط عطش بایـد بکوشی ای شـرار تشنگی نور چـراغ مکتب تو بحر سوزان تب تو آب عطشان لب تو |
تــو دلـت آرام امــا آب دریــا بــیقـرارت بحر، رفـع تشنگی کـرده ز چشـم اشکبارت بلکـه دریـا قـرنهـا گردیده بر گـرد مـزارت آب شد خون جبین و گشت جاری بر عذارت سوخت در آب روان بـر تشنگان پـا تا سر تو شک ندارم اینکه زهرا خوانده خود را مادر تو |
دل گـرفتـار تـو امـا تـو گـرفتـار حسینی جـان جانانی و با جـانت خریدار حسینی از ولادت تا شهادت محـو دیـدار حسینی بلکه فردای قیـامت هـم علمـدار حسینی کیستی تو؟ کیستی تو؟ ای عطش آب بقایت وقـت جـان دادن پیمبــر آب آورد از بـرایت |
ای سلام آب بـر لبهـای خشکت تـا قیامت ای پس از ایثار جان خویش هم یار امامت یافته عشق و وفا از خون بـازویت سلامت سـائل درگـاه تـو آقایـی و جـود و کرامت این تویی مولا! که منت بر سر «میثم» نهادی نخـل خشکش را ز بحـر بیکرامت آب دادی |
مرآت ولایت 5 – غلامرضا سازگار