بـا اینکه در خـرابـه شـام است جـای مـن |
|
|
زهـــراست زائـــر حـرم بـاصفــای من |
قیمتگـذار گـوهر اشکش فقـط خـداست |
|
|
هـر دلشکستهای کـه بگـریـد بـرای من |
طفـل سـه سـاله را کـه تـوان فـرار نیست |
|
|
دیگر چرا به سلسله بسته است پای من؟ |
دیشب نمـاز خـوانـدهام و اشــک ریختـم |
|
|
شـاید پــدر سـری بـزنـد بـر سـرای من |
جــان را بـه کـف گـرفتهام و نـذر کـردهام |
|
|
امشب اگر رسد بـه اجـابـت دعــای من |
در شــام هـم کـه جـان بـدهم کـربلاییام |
|
|
این گوشــۀ خـرابه شــده کــربلای من |
کـارم رسیـده است به جایی کـه کعـب من |
|
|
گــریــد بـرای زمـزمـۀ بـیصــدای من |
از بس گـریستم، دگـر ازا شک، خیـس شـد |
|
|
خشتـی کـه در خـرابه شـده متکای من |
یک لحظه در خرابه دو چشمم به خواب رفت |
|
|
دیـدم کـه روی دامـن باباست جای من |
«میثم!» غریب جان دهم و نیست هیچکس |
جــز تــازیـانه بــاخبــر از دردهــای مــن |
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار