کیام من؟ شهریار ملک امکان در خراسانم
اگر چـه میزبان عـالمم در تـوس مهمـانم
سـراجالله و وجـهالله و نـورالله و عیـنالله
کمال دین، جمـال حسن داور، روح قرآنم
از آن رو شهرتم مشهور بر شمسالشموس آمد
که بین چارده معصـوم خورشید درخشانم
ولادت ماه ذیقعده، شهادت شد صفر اما
نه از آغاز من کـس با خبر باشد نه پایانم
کمال دین کسی دارد که من مولای او هستم
زعیم عـالم خلـقت، امـام هـر مسلمـانـم
مـزارم کعبـۀ دلهـا طـوافم حـج پیغمبـر
حریمم؛ملک نامحدود حق خود نیز سلطانم
میان خلق مشهورم بـه نـام ضـامن آهـو
نه،بلکه ضامن خلقت به نزد حی سبحانم
منم آن باغبان بـاغ سرسبـز سعـادتهـا
که جای لاله، جبـرائیل روید از گلستــانم
کتـاب الله در دست محمد دفتـر مـدحم
خدا باشد ثنا گویم نبی بـاشد ثنـا خوانم
تمـام اولیـا دارنـد مجـد و اقتـدار از من
تمــام انبیـــا هستنـد زوار خـــراسـانم
سرشت پاک جانها قبضهای از خاک درگاهم
بهشت آفرینش گوشهای از خـان احسانم
هر آن کو گشت در شهر خراسان زائر قبرم
شود در عـرش زوار خـدای حـی سبحانم
بهشتش میشود واجب،حرامش میشود دوزخ
هر آنکس پا گذارد لحظهای در صحن و ایوانم
بـرای آن که ریزد در حـریمم قطـرۀ اشکی
هزاران بحر رحمت میشود جاری ز دامانم
چه باک از کید اهریمن؟چه بیم از حملۀ دشمن؟
من از قلب خـراسان کـل ایـران را نگهبانم
من از شهر مدینـه آمـدم در کشـور ایـران
که ایران ولایت را بـه چشـم عرش بنشانم
به خـط نـور بنویسید بـر سنگ مـزار من
که دشمنها همه مور ضعیف و من سلیمانم
نسیم صحن من کـار مسیحـا میکند آری
که من با نسخه ننوشته بـر هر درد درمانم
بمان در سایـۀ گلدستهام پـایندهای ایران!
که از بدو ورودم با تو این بودهست پیمانم
خوشا آن کو که پشت پنجرۀ فولاد بنشیند
خوشا آن کس که یک شب در خـراسان گشت مهمانم
دلم خون بود از زخم زبان دیگر چـرا مأمون
ز سوز آتش زهـر ستم زد شعله بـر جـانم؟
بسوزید ای تمـام شیعیان بـر سـوز آه من
بگریید ای تمام دوستان بـر چشـم گریانم
کنار حجـرۀ دربستـه جـان دادم تک و تنها
درون سینـهام گــردیـد زنـدان آه پنهـانـم
نه خواهر نه برادر بر سرم نه دوست نه یاور
جوادم کو که از ماه رخش یک بوسه بستانم
نه تنهـا میـزبانم کشت بـا زهر جفا «میثم»
کنـار تخت مـأمون قصـر قاتل بـود زندانم |