ای فخر کرده خالق تو بر نماز تو
راز و نیـاز عـاشـق راز و نیــاز تو
آقای انبیـا همـه جـا سـرفراز تو
گوش سحـر به زمـزمه دلنواز تو
تو کیستی خدا، نه، علی یا که احمدی
آیینه تمام نمای محمّدی
باید تو بر رسول خدا مادری کنی
باید تو از کتـاب خدا دلبری کنی
باید تو با خطـابه پیامآوری کنی
باید تو با ولـی خدا همسری کنی
مـدح تـو را فقـط احـد ذوالمنـن کنـد
با نام تو معرفی پنچ تن کند
امالـرسل بتـول مطهـر فقـط تویی
روحالفؤاد شخص پیمبر فقط تویی
مشکلگشای فاتح خیبر فقط تویی
قـرآن بـود گواه که کوثر فقط تویی
خـالق بـه مـدح گستـریات دارد افتخـار
ای زائرت رسول خدا روزی پنج بار
خلقی کـه بود پیشتر از ابتدا تویی
بــر انبیــا کنـار پـدر مقتــدا تویی
بالله قسـم سـراج سراجالهدی تویی
ناموس وحـی مـادر خون خدا تویی
بــالاتـر از تمــامـی زنهـای عـــالمـی
الحق که مادر دو مسیح و دو مریمی
ای خوانده جان هر دو جهان پاره تنت
چشـم امیـد بـر کـرمت بسته دشمنت
سـادات لالههـای پــر از عطـر گلشنت
دانشگـه امــام حسیـن است دامنـت
مرضیه زهـره فاطمه زهـرا فقـط تویی
آموزگار زینب کبری فقط تویی
بی تو نبوده است و نباشد زمانهای
در هـر نفس ز آتش مهرت زبانهای
از قبر بینشـان تو هر جا نشانهای
خـالی مباد از تـو به نام تو خانهای
ای بـارش مـداوم رحمـت ز ابــر تــو
عالم گم است در حرم تو، نه قبر تو
از چادر تو ای کرمت چون خودت عظیم
ریـزد بـه حشـر بـرگـه آزادی از جحیـم
محصـول دامـن کــرمت یـازده کـریم
هر یک محـیط رحمتی از رحمـت قدیم
عـالم محیـط رحمت و دردانـهاش تـویی
احمد تمام جنت و ریحانهاش تویی
روز جــزا لــوای شفـاعـت بـه دسـت توست
احسان و لطف و عفو و کرم پای بست توست
این عـهد بــا خـدای تـو عهــد الست توست
مــا را اگــر بــرنـد جهنــم شکســت توست
تـو از نخـست بـر همـه منـت نهـادهای
در حشر بر شفاعت ما قول دادهای
جز باب تو خدا نگشوده دری دگر
ناید پس از ولادت تو کوثری دگر
زهـرا نـدادهاند بـه پیغمبری دگر
مـا را به غیـر تو نبود مـادری دگر
وقتـی ز دور نــاقـه تــو دیــده میشـود
عالم به یک نگاه تو بخشیده میشود
ای جن و انس پشت در آستانهات
آتش کشید شعلـه چرا ز آشیانهات
آخـر زدنـد بـا چه گنـه تــازیانهات
شـد سینـه تـو قتلگـه نــازدانهات
اجـر تــو را بــه کشتـن فـرزند دادهاند
داغ دوباره بر روی داغت نهادهاند
وقتـی تـو را زدنـد پیمبـر نگـاه کرد
در پشت در فتادی و حیدر نگاه کرد
چشم حسن به اشک برادر نگاه کرد
زینـب بـه بیپنـاهی مـادر نگاه کرد
جعفــر نبــود تــا شنــود زاری تــو را
حمزه نبود تا که کند یاری تو را
روز سقیفه خلق ز حیدر بریدهاند
از حیدر و خدا و پیمبر بریدهاند
فرزندهای فاطمه را سر بریدهاند
با تیر حرمله سر اصغر بریدهاند
«میثـم» سقیفـه مـرکز پیکـار بـا خداست
آنجا سر تمام شهیدان ز تن جداست
صدف نبوّت 9- غلامرضا سازگار